جدول جو
جدول جو

معنی خلاص شده - جستجوی لغت در جدول جو

خلاص شده
(خِ / خَ شُ دَ / دِ)
رسته. رهاشده. کنایه از رستگاری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِسَ کَ دَ)
رهایی پیدا کردن. رستگاری پیدا کردن. نجات یافتن. رهایی یافتن. رستن. رهیدن. جستن از. (یادداشت بخط مؤلف) :
سعدی درین کمند بدیوانگی فتاد
گر دیگرش خلاص شود زیرکی شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ حَ رَ پَ / پِ وَ تَ)
مطاوعۀ ’خالص کردن’. رجوع به ’خالص کردن’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ / دِ)
از بین رفته. بیچاره شده: رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود داد. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ دَ مَ دَ)
برگزیده شدن. اختصاص یافتن. خاص گردیدن. اغتزاز. (ناظم الاطباء).
- خاص شدن بچیزی، اختصاص یافتن به آن چیز.
- خاص شدن نعمت، بنعمت اختصاص یافتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلاک شده
تصویر هلاک شده
ماری مرده سیزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاص شدن
تصویر خاص شدن
اختصاص یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق شده
تصویر خلق شده
آفریده
فرهنگ واژه فارسی سره
خلاصی یافتن، نجات یافتن، رها شدن، آزاد شدن، فراغت یافتن، آسوده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوتاه شدن، موجز شدن، مختصر شدن، انحصاریافتن، منحصر شدن، محدود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد